کاغذ سفید



کتاب دزیره

این روزها در حال خواندن کتاب دزیره (Desiree) هستم. چند روز است که جلد اول آن را تمام کرده و به تازگی در حال خواندن جلد دوم می باشم. خواندن کتاب های تاریخی از همان اول برای من جذابیت خاصی دارد. کتاب دزیره مسیر فکر کردنم، برخوردم با اتفافات اطرافم و چگونگی تصمصیم گیریم را به چالش کشیده است. اینکه قبل از هر چیزی فکر می کنم که پایدار نیست و همه چیز در جریان است، میتوانم تصمیمات خوبی بگیرم.

اینکه گذشته ی دردناک آدمی، قرار نیست پایان وی باشد. و بدون تردید یک زندگی جدید و هیجان انگیز همیشه در پیش رو است. (همیشه مثل رود باید در جریان باشیم)

.

عشق همه چیز زندگیست، اما همه چیز عشق نیست. اینکه کسی را زمانی عاشقانه دوست داشته باشی و روزی تو را ترک کند، دلیل بر این نیست که تو خوب نباشی یا اون بد باشد. این یک رخداد طبیعی است. انسان یک بعد مصلحت اندیش دارد که ممکن است در بسیاری از مواقع، صلاح خودش را در اولویت قرار دهد. ممکن است در ابتدا بسیار سخت و طاقت فرسا باشد، اما به مرور زمان همه چیز تغییر می کند. "و شاید روزی برسد مثل دزیره به خودت برگردی و بگویی: . چه خوب شد که با اون نشد. یا اگر با اون میشدم چه میشد. که چه بد میشد." زیرا که بشر هیچوقت قدرت تمیز بین خوب و بد را در لحظه، بعد از یک اتفاق ناگوار را نداشته و نخواهد داشت.

ولی شک ندارم که زمان بهترین آموزگار است.

.

و اینکه همیشه و هرلحظه باید به شرایط روحی و روانی ات توجه کنی و و با در نظر گرفتن آن، تصمیمت را بگیری، قطعا در آن لحظه میتواند بهترین تصمیم تو باشد.

.

اینکه هیچ چیز ثابت و مطلقی وجود ندارد. همه چیز تغییر می کند. و بهترین کاری که انسان ها میتوانند انجام دهند آن است که بدون هیچ تعصبی، منعطف و پذیرای تحولات جدید باشند.

.

همچنین استرس و ترس غیر از اینکه آرامش را از موجودات انسانی سلب می کند، هیچ کاربرد دیگری ندارد و نخواهد داشت.

.

مهمتر از همه فراموش نکردن اصالت خویشتن است. با ارزش ترین گوهر وجودی انسان، اصالت است. زمانی که اصیل باشی و فراموش نکنی که هستی، حتی اگر به بهترین و والاترین درجات زندگی دست یافتی، میتوانی یک انسان بزرگی شوی.

به نظر من انسان های بزرگ تاریخ خوانده اند. آن ها فیلسوف زندگی خودشان هستند. و فیلسوفان بهترین حاکمان هستند. یاد جمله ای از افلاطون افتادم : "یک روز باید حاکمان فیلسوف شوند، یا فیلسوفان حاکم شوند."

.

این پست بعد از خواندن جلد اول کتاب دزیره نوشته و منتشر کردم. بعد از خواندن جلد دوم، نظرات جدیدم را در همین پست ادامه خواهم کرد. پایان جلد اول.

.

.



فیلم رستگاری در شاوشنگ

رستگاری در شاوشنک (The Shawshank Redemption) به کارگردانی فرانک دارابونت یکی از برترین فیلم های تاریخ سینمای جهان است.

موضوع "امید" که در بسیاری از فیلم های سینمایی مطرح است، اما در این فیلم به صورت بسیار دقیق و متفاوتی به آن پرداخته شده است. فلسفه امید داشتن در فیلم رستگاری در شاوشنک همیشه در درون تمام افراد وجود دارد و هیچ وقت از بین نمیرود، اما باور و عقیده هریک از زندانیان زندان شاوشنگ به امید با هم متفاوت است؛

دیالوگ به یاد ماندنی موضوع کنونی میان اندی و رد برقرار است:

اندی به رد: امیدواری چیز خوبیه و امید هرگز نمی میره!

رد در جواب اندی: بذار یه چیزی بهت بگم رفیق. امید چیز خطرناکیه. امید میتونه یه آدمو دیوونه کنه.

.

همچنین به صورت آشکارا تضاد میان انزوا و رهایی را میتوان دریافت کرد. انزوا یعنی ترس از تنهایی و فردی که به صورت اجباری محکوم به تنهایی است؛ اما رهایی یعنی قبول کردن احساس تنهایی و خلوت با خویشتن است. در ابتدا اندی در انزوا بوده و پس از مدتی به انسانی خویشتن دار تبدیل میشود. 

(حدود چند هفته پیش یکی از دوستان عزیزم یک شرح و مثال بسیار زیبایی برایم آورد که مایلم آن را با شما به اشتراک بگذارم: اون گفت همش بستگی به خودت داره که چطوری به تنهایی نگاه می کنی. یه نوع تنهایی داریم که بهش میگیم انزوا. انزوا از اینجا میاد که ترک شده باشیم، یعنی محکوم به تنهایی شده باشیم، این نوع تنهایی سخته و حس خوبی نداره. و یک نوع تنهایی داریم که عزلته و خلوته. این نوع تنهایی خود خواسته است، شیرینه و حس آزادی و شکوه داره.

مثلا خلبان هایی که اولین پروازشون رو به تنهایی انجام میدن میگن solo  کردن و لفظ solo  براش میارن و از solitude میاد . یعنی به حدی رسیدن که به تنهایی میتونن بپرن و از زمین جدا بشن. خلوت گزینی همینه. یعنی قرار نیست منفرد بشیم، قرار نیست تو شادی های کوچیک و تو زندگی نباشیم که به انزوا برسیم. هنوز از گرگ به کرگدن نرسیدیم. اشاره به جمله دکتر شریعتی: چون کرگدن تنها. )

.

 

و موضوع آزادی حتی در بند اسارت هم در شاوشنگ قابل لمس است. اینکه اندی به همه زندانیان ثابت می کند که حتی در بند اسارت هم میتوان تلاش بی وقفه کرد و آزاد بود. "از جهنم خودت بهشت بسازی". داشتن امید و آزادی بدون توهم، و اینکه با تلاش و پافشاری میتوانی هر آنچه میخواهی به دست آوری. آزادی اول باید در ذهن افراد اتفاق بیفتد، به آن ایمان قلبی پیدا کرد و سپس با قدرت عقل و تفکر آن را پیاده سازی کرد.

.

امید هرگز نمی میرد و هرآنچه خواهی در درون توست.


رگ خواب فیلمی به کارگردانی حمید نعمت ‌الله

فیلم رگ خواب

نویسنده معصومه بیات

محصول سال ۱۳۹۴

اکران در سال ۱۳۹۶

.

این فیلم برای من حرف های زیادی برای گفتن دارد. لیلا حاتمی در نقش "مینا" به عقیده من سمبل و نماد سادگی، معصومیت، امید، محتاج محبت از جانب پدر و لاغیر (که از ابتدا تا انتهای فیلم برای او ناشناخته بود)، عشق، صبر، جستجوگر معنایی برای زندگی و یک انسان اصیل می باشد.

.

قدرت روحی مینا را در برابر سختی ها و ناملایمت هایی که برایش اتفاق می افتد، برای من بسیار ستودنی است. اینکه علی رغم همه مشکلات، روحیه و اراده خودش را برای ادامه زندگی و رسیدن به اهدافش از دست نداد، بسیار جای تامل دارد.

.

آخرین دیالوگ ذهنی مینا در رستوران کامران را هرگز فراموش نمی کنم:

این آدم غریبه کامرانه! من عاشق این بودم! همه زندگیم بسته بود به یه نگاهش، یه کلامش، یه لبخندش.

باورم نمیشه!!

این موجود حقیر و رقت انگیز. کاش خبردار نمیشدم، کاش هیچوقت نمی فهمیدم. دیگه هیچ چیز ندارم پدر، دیگه نمی خوام منو ببینی.

.

هنر پیشه "لیلا حاتمی" را خیلی دوست دارم. گاهی فقط کلامی از یک نفر کافیست تا همیشه برای آدمی متفاوت گردد؛ در جایی از وی خواندم:

شهرت خوب است ولی دلم نمی ‌خواهد شهرت را آسان به دست بیاوریم. اصولا کار سخت را دوست داریم.

و

فکر می‌کنم که همه آدم‌ها از نظر درونی، شبیه من هستند و فقط ظاهرشان فرق می‌کند.

 



heartofdarkness

دل تاریکی (Heart of Darkness) رمانی کوتاه از جوزف کنراد است. از جمله بهترین رمان هایی که تا به حال خوانده ام. مارلو، شخصیت اصلی داستان، خواننده را به چالش می کشد. یکی از قهرمان های قهار قرن 20 می باشد. در مورد داستان چیزی نمیگم و ترجیح می دهم خودتان چند بار آن را بخوانید. و هر بار نظر خودتان را ثبت کنید.

در ضمن فیلم Apocalypse Now 1979 برداشتی از آزاد از این کتاب است. اما قبل از تماشای فیلم، حتما کتاب را بخوانید.

می توانید نظر و تجربه ی خود را با من به اشتراک بگذارید.

.

پی نوشت 1: در صورتی که کتاب با متن فارسی را تهیه کردید به بخش نقد آن توجه نکنید، کاملا اشتباه است. می توانید به گوگل اسکولار بروید و مقاله های مربوط به دل تاریکی را بخوانید.

پی نوشت2: از آن جا که من دانشجوی ادبیات انگلیسی هستم این جسارت را می کنم.

موفق باشید. 




dESIREE

خواندن دزیره را مدت هاست به پایان رسانده ام. بسیار برایم لذت بخش بود. بارها تصمیم داشتم در مورد تجربه ام و حسی که از خواندن این کتاب به دست آوردم بنویسم اما به هزار و یک دلیل (بهانه) نشد (نخواستم.)
خلاصه کتاب دزیره خواننده را درجریان تاریخ قرار می دهد. اینکه زندگی پر از اتفاقات غیر قابل پیش بینی بوده و همه چیز ممکن است اتفاق بیفتد. فقط کافی است ترس را کنار گذاشته و با اراده به سوی اهداف خود پیش برویم. در مسیر زندگی به طور حتمی دلت می شکند و یا تو دل دیگران را می شکنی.
 
رها باش مثل باد. مثل رود در جریان باش و نظاره گر تمام اتفاقاتی برایت رخ می دهند. 


زمانی که آزادانه بپذیری و خودت را باور داشته باشی، می شوی دزیره. اما زمانی که نصفه نیمه رها کنی و اگر هم اسمش را بتوان رهایی گذاشت! آن زمانی که در سنین جوانی که درصد خطا کردن زیاد ، و جاه طلبی گریبان گیر همگان است، عشق را نادیده بگیری، آن روز اسیر می شوی. و این درد است، دردی که در بزرگسالی روحت راخفه می کند.
پس آموختم رها باشم، و اجازه دهم پیشمامدها برایم رخ دهند و با ارده، بدون ترس و حفظ اصالت خود تصمیمات درست و صحیح بگیرم.
.
اگر این کتاب را مطالعه کرده اید، نظر شما چیست ؟



                         صد سال تنهایی

گابریل گارسیا مارکز فقط 30 سال سن داشت وقتی رمان اسپانیایی صد سال تنهایی (One Hundred Years of Solitude) را نگاشت و این چنین شد که جایزه نوبل ادبیات را ازان خود کرد.

کاملا یادم هست از زمانی که از وجود این کتاب آگاه شدم و تا زمانی که آن را تهیه کرده و خوانددددم (آن هم سه بار)، این جمله در ذهنم نقش بست: "تنهایی آن هم صد سال!"

.

روزهایی که بیشتر از همیشه احساس تنهایی و خلا گریبان گیرم می شود یاد این کتاب می افتم و زمزمه می کنم : "تنهایی آن هم صد سال!"

.

دوستانی دارم که از تنهایی به قدری به تنگ می آیند و دست به مقایسه میزنند، من هم بسته به نوع دوستیم با انها و روحیاتشان در مورد این کتاب با ان ها صحبت می کنم و آخر سر می گویم: "تنهایی آن هم صد سال!"

.

این اثر فوق العاده گابریل مارکز سرشار از اتفاقات غیر منتظره، بی اخلاقی های شخصیت اصلی داستان (بی اخلاقی های جنسی و های او به افراد مختلف، جنگ افروزی های فراوان او و .) می باشد. اگر رمان خوان حرفه ای هستید صدسال تنهایی را بخوانید، و اگر هم کتاب خوان هستید این رمان خوب را در لیست کتاب هایتان قرار دهید. لذت زندگی کردن در تنهایی آن هم صد سال با چاشنی مارکز را از دست ندهید.

.

قسمتی از متن کتاب صدسال تنهایی:

  • نگران نشد. گفت: ما ازاینجا نمی‌رویم. همین‌جا می‌مانیم، چون در اینجا صاحب فرزند شده‌ایم. خوزه آرکادیو بوئندیا گفت: اما هنوز مرده‌ای در اینجا نداریم. وقتی کسی مرده‌ای زیرخاک ندارد به آن خاک تعلق ندارد.
  • آئورلیانو اکنون نه‌ تنها همه‌چیز را می‌فهمید، بلکه تجربیات برادرش را قدم‌ به‌ قدم برای خود مزمزه می‌کرد. یک‌بار که برادرش جزئیات عشق‌بازی را برای او شرح می‌داد، صحبتش را قطع کرد و پرسید: چه حسی به آدم دست می‌دهد؟ خوزه آرکادیو بلافاصله جواب داد: مثل زله است.

.

پ.ن 1 : برای درک و فهمیدن هرچه بهتر رمان 100 سال تنهایی ( همچون سایر رمان ها) بهتر است که در ابتدا زندگینامه ی مارکز را مطالعه کنید. نمیتوان از میزان تاثیر شرایط زندگی و جامعه ی نویسنده درآثاری که خلق می کند، چشم پوشی کرد.

پ.ن 2 : مرسی گابریل برای تنهایی آن هم صد سال. گاد بلس یو .


لبخند مونا لیزا

لبخند مونا لیزا (Mona Lisa Smile) فیلمی سرشار از معنا و مفهوم است.  جولیا رابرتز به عنوان استاد تاریخ هنر در دانشکده ی ولی وارد می شود. جایی که یک انگشتر نامزدی به انگشت زنی جوان، بیش از تحصیل و آموزش درست و کامل، اهمیت دارد.

تمام سناریوهای این فیلم بی نظیر هستند.

لبخند مونالیزا بی تردید نسخه ی زن آزاد و متفکر، عاقل و منطقی، قدرتمند و مستقل است. جولیا رابرتز در نقش کاترین واتسن به شیوه ی سقراط، دختران را به چالش می کشد تا درباره ی همه‌ چیز پرسش کنند و شرایطی را که در آن زندگی می‌کنند، تغییر دهند.


                                                                             سلاخ خانه شماره پنج

کرت وانه ‌گتچه فکرایی تو سرش می گذشت وقتی این شاهکار ، سلاخ خانه شماره پنج (Slaughter House 5) رو نوشت ؟؟!!

شاهکار

شاهکار

شاهکار

ونه گات به شیوه ای نو و وسیع در باب تاریخ خشونت انسان می پردازد.

هر بار که شروع به خوندن این کتاب خوب می کردم این جمله تو ذهنم رژه می رفت:

کاش زودتر از این میخوندمت

کاش زودتر از این میخوندمت

کاش زودتر از این میخوندمت

کاش زودتر از این میخوندمت

کاش زودتر از این میخوندمت

.

پ.ن :  فیلم سینمایی سلاخ‌خانه شماره پنج برگرفته از این کتاب ساخته شده است. توصیه می کنم قبل از تماشای فیلم، کتاب را بخوانید.


                                                جوجه اردک زشت

خیلی از ما قصه جوجه اردک زشت (The Ugly Duckling) را در دوران کودکی خوانده ایم. ممکن است برخی از ما قسمتی از آن را در خاطر داشته باشیم. اما بر خلاف آنچه که به نظر می رسد این قصه صرفا برای بچه ها نیست.

نویسنده توانای جوجه اردک زشت، هانس کریستین آندرسن، قوی زیبایی را به تصویر کشیده که به نظر زشت می آید به دلیل آنکه قاطی یک دسته اردک متفاوت شده بود. اما آنطور که به نظر می رسید نبود، اردک داستان زیبا بود ولی تنها در پایان داستان آن را می فهمد. آن هم زمانی که دیگر جوجه نیست (بلوغ) و در دریاچه ای شنا می کند و مردم او را با انگشت به هم نشان می دهند و او برای اولین بار در انعکاس آب زیبایی اش را در می یابد.

داستان زندگی خیلی از ماها شبیه آن جوجه اردک زشت است و درون هرکدام از ما قویی زیبای منحصربه‌ فردی است که در تقابل با جامعه‌ای خشن فردیتش را از دست می دهد و قاطی اردک‌ها به فراموش سپرده می شود. او بارها و بارها زمین می‌خورد، له می‌شود و تحقیر می‌شود و مردم او را با انگشت نشان می‌دهند و ریشخندش می کنند. آنها از او انتظار دارند که شکل اردکی باشد که نیست. دردناک‌ تر آن که خودش هم تصویر خود را در آب ندیده است و نمی داند کیست.

دنیا پر است از جوجه اردک‌های زشتی که هرگز نمی فهمند که اردک نبوده اند: کارمندهای معمولی‌ای که می توانستند کارگردان موفقی باشند، کارگرانی که می‌توانستند کارشناس باشند، مدیران ناخوشنودی که باید نقاش یا شاعر می‌شدند، ن و شوهرانی که در نیتی در کنار هم پیر می‌شوند و هرگز نمی فهمند.حسابدارانی که از ریاضیات متنفرند و می‌توانستند طراح لباس باشند، زن‌ های خانه‌ داری که می ‌توانستند خلبان هواپیما باشند. دنیا پُر است از کسانی که قهرمان زندگی خود نبوده اند، نشده اند، نتوانسته اند، نفهمیده اند و به هر دلیلی آن چیزی که باید باشند نشده اند.

دنیا پُر است از جوجه اردک‌هایی که عمری را در ناخشنودی و تکرار زندگی می کنند، بدون آنکه تصویر واقعی خود را ببینند.

.

پ.ن1: یکی از دوستانم برایم از این داستان گفت و من روز تولدم قصه جوجه اردک زشت را به خودم هدیه دادم .

پ.ن2: برای خواندن داستان به صورت آنلاین میتوانید به لینک زیر مراجعه کنید:

http://www.koodakan.org/story/StoryKids/sk041.htm


                                    سرگذشت ندیمه​​​​​​

مارگارت آتوود در سرگذشت ندیمه(The Handmaid’s Tale)،  تبعیض‌های جنسینی و نگاه های جنسیت زده را در بستر یک انقلاب، در زمانی نامعلوم به روشنی و با بی رحمی و صراحت ترسیم می کند. رمان قصه ی ندیمه حکومتی را در ذهن خواننده به تصویر می کشد که ن هدف اصلی ظلم حکومت محسوب می شوند و حقوق و آزادی های فردی آنان به شدت نقض می شود.

آن‌ها اجازه کار در خارج از خانه، مالکیت دارایی‌های خود، و ارتباط با دیگران را طبق قانون جدید از دست می‌دهند و بر اساس وضعیت تأهل و باروری خود مورد سنجش قرار می گیرند.

آفرد، شخصیت اصلی داستان چیز زیادی درباره ی زندگی خود به خوانندگان نمی گوید. اما در طول داستان کم کم با شخصیت قوی، مستقل و فداکار او آشنا می شویم.

                                    سرگذشت ندیمه

سریال تلویزیونی سرگذشت ندیمه برگرفته از رمان آتوود ساخته شده است. فیلم سرگذشت ندیمه پس از ترور رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکا به ضرب گلوله و به قتل رساندن همه اعضای کنگره انقلابی در کشور آغاز می شود. سپس قانون اساسی رسمی کشور لغو می شود و حکومتی تمامیت خواه و مسیحی به نام گیلاد تشکیل می شود. مرزهای کشور بسته می شود و راه فراری برای ن و مردان وجود ندارد.

و جامعه ی قرون وسطی در قرن بیستم به وجود می آید که هضم آن برای بینندگان بسیار تلخ و دردناک می باشد.

در طول وضعیت دیکتاتوری گیلاد است که بیننده ناگهان با شخصیتی جدید آشنا می شود، یک ندیمه است و طبق روال معمول یکی از دارایی‌های ارباب خانه به حساب می آید. آفرد، شخصیتی مستقل که سرنوشت همگان را تغییر می دهد.

.

به راستی این ن هستند که قدرت و محوریت دارند و تنها با داشتن اراده می توانند مسیر دنیا و سرنوشت را تغییر دهند. فقظ اگر نترسند، اگر بخواهند و اگر دست در دست هم دهند و مردها را هم، هم دست خود کنند. تا الان سه فصل از این سریال ندیمه ساخته شده است. و همچنان ادامه دارد.

.

قسمتی از بخش های  رمان و سریال سرگذشت ندیمه:

  • It’s their own fault. They should have never given us uniforms if they didn’t want us to be an army.
  • You are weak, and God would never let you pass on that weakness.
  • The miracle of life: be a human, human, human…
  • Whether this is my end or new beginning; I have no way of knowing. I have given myself over into the hands of strangers. I have no choice. It can’t be helped. And so I step up, into the darkness within or else the light.
  • My dear heart: You must healed by now. I hope you are not too ugly. What a collections of scars you have. Never forget who gave you the best of them. And be grateful, Our scars have the power to remind us the past real. We live in a primitive time, don’t we? NEITHER  savage NOR wise. Do you dream much? I think of you often.

.

پ.ن1: قبل از خواندن رمان سرگذشت ندیمه و یا تماشای سریال آن، حتما بیوگرافی نویسنده - مارگارت آتوود- را مطالعه کنید.

پ.ن2: حتما لازم نیست که فمنیست باشید تا این کتاب و سریال آمریکایی خوب را ببینید. قبل از هر چیزی ذهنتان را از تمام تعصب های فرهنگی، دینی و اجتماعی خالی کنید و فقط ببینید و بخوانید. و صبور باشید.


                                               درک یک پایان

رمان درک یک پایان (The Sense of an Ending) به طور کلی یک رمان عاشقانه است، یک مثلث عاشقانه. رقابت عشق دو نوجوان - تونی و آدریان - با دختری به نام ورونیکا.

اما از نظر من این حاشیه ی کتاب است. اصل داستان در مورد رفتار و عکس العمل دو دوست زمانی که عاشق یک دختر می شوند. آن هم در سن 17 سالگی تا میانسالی. رابطه ی عاشقانه ای که در سن 17 سالگی اتفاق افتاد ولی در تمام این سال ها نه تنها کمرنگ نشده، بلکه پررنگ تر هم شده است.

درک یک پایان را میتوان از نگاه فمنیستی و فرویدی (عقده ی الکترا) بررسی کرد. زمانی که زن علیه زن قرار می گیرد. مادر به دختر حسادت می کند. مادر احساسات سرکوب شده اش را به نوجوانی 17 ساله ابراز می کند و باعث نابودی زندگی 3 انسان میگردد. هرچند خواننده زمانی که کتاب تمام می شود و چگونگی این پایان را درک می کند، به این حقیقت پی می برد.

خاطرات و اتفاقاتی که در گذشته‌ بر ما گذشته اند، نه با هم جمع می‌شوند، نه تفریق و نه تقسیم؛ اما ممکن است با هم ضرب شوند و همه ی آن ها روی هم انباشته شوند و یک چیز تازه با ماهیت متفاوت بیافرینند. فقط پیروزی ها نیستند که روی هم جمع می شوند، بلکه شکست ها و تلخی ها هم اینطور هستند.

ممکن است بسیاری از ما این چنین تجربه هایی داشته باشیم که برخی از خاطرات گذشته مان، حتی با گذر زمان هم، در ذهن مان زنده تر هستند، و مانع از آن می شود که به آنچه در حال و اکنون چیرامون ما رخ می دهد، توجه کنیم.

.

و اما قاعده‌ی زندگی چگونه است؟ من می گویم حق با بازنز است.

.

اجازه دهید جولین بارنز، نویسنده ی این کتاب خوب، شما را با خود به هر جا که می‌خواهد ببرد.


کارگردان، تهیه کننده و نویسنده فیلم جذاب چشمان کاملا بسته (Eyes Wide Shut) استنلی کوبریک است. کوبریک، کارگردان یهودی تبار آمریکایی، بسیاری از فیلم های خود را از ادبیات اقتباس کرده است. کوبریک به جزییات دقت بسیار داشت و از این رو روش فیلم سازی وی کند و وطولانی هستند، و ببیننده را در فیلم هایش غرق می کند.

چشمان کاملا بسته فیلمی اگزیستانسیالیستی، معمایی، احساسی، روانشناسی و وفاداری در زندگی شویی و ماهیت و اهمیت انتخاب است.

بیل (تام کروز) و آلیس (نیکول کیدمن) در این فیلم به واقعیت خود، آگاه و بینا هستند و بر این اساس زمانی که خواسته ها و وفاداری شویی میان آن ها به چالش کشیده می شود، قادرند به صورت منطقی تصمیمات بالغانه و عاقلانه بگیرند که در نهایت باعث تقویت پیوند میان آن ها می گردد.

آنچه نویسنده فیلم می خواهد به خواننده القا کند اعتماد زن و شوهر نسبت به یکدیگر است، زمانی که برای رفع سوء تفاهم پیش داوری نمی کنند و با اعترافات صادقانه، به جای از بین بردن پیوند ازدواج خود، با هم می مانند. اگرچه جایزالخطا بودن انسان ممکن است باعث شود که بیل و آلیس نتوانند با چشمان کاملا باز، کنار هم زندگی کنند، اما کوبریک نشان می دهد که چشمان انسان دست کم می تواند کاملا بسته بماند.

.

بازی در سپیده دم و رویا

چشمان کاملا بسته، یکی از فیلم های خاص استنلی بوده که بر اساس رمانی به نام "بازی در سپیده دم و رویا" نوشته ی آرتور شنیتسلر، ساخته شده است.

داستان شنیتسلر، گریزهایی هم به رمان مادام بواری» نوشته گوستاو فلوبر» دارد؛ داستانی از همسر یک دکتر که در جستجوی عشق به خیانت رو می آورد و به دلیل عدم جرأت در اعتراف و بر ملا شدن خیانتی که کرده، خود را می کشد؛ کاری که آلبرتینه (قهرمان زن در رمان) و آلیس(قهرمان زن در فیلم) در ابتدا انجام می دهند و فریدولین(قهرمان مرد در رمان) و بیل(قهرمان مرد در فیلم) در انتها جرأت آن را پیدا می کنند.

همچنین می توان به داستان کوتاه "گودمن برون جوان (Young Goodman Brown)" نوشته ی ناتانیل هاوثورن اشاره کرد.

.

در رمان بازی در سپیده دم و رویا، فریدولین در انتها به همسرش می گوید که اصلا نمی تواند بداند که همه این ماجراها خواب بوده یا او واقعا آنها را از سر گذرانده است. چرا که هیچ یک از کسانی که با او بوده اند وجود ندارند تا به واقعیت داشتن آن شهادت دهند. اما در فیلم کوبریک، صاحب میهمانی در ابتدای فیلم که دوست بیل است، در پایان به او تمام جریان را می گوید و کاملا مشخص می شود که رویایی در کار نبود.

.

بنابراین اصل مهم رمان شنیتسلر یعنی رویا در فیلم کوبریک نیست. آیا کوبریک اقتباس خوبی از داستان شنیتسلر انجام داده؟

این را باید بعد از خواندن داستان در سپیده دم و رویا و تماشای فیلم، خودتان دریابید.


                                                                  the birthday party

جشن تولد (The Birthday Party) اولین نمایشنامه ی  بلند هارولد پینتر است. موضوع نمایشنامه جشن تولد در مورد پارانویا (غریزه یا فرایندی از فکر است که تحت تأثیر اضطراب یا ترس به حالتی غیرمنطقی و وهم آلود در می‌آید)، ناتوانی در برقراری ارتباط، شکست در جستجوی هویت و حقیت می باشد.

محتوای اصلی این نمایشنامه ی ابسرد، تاکید و تمرکز آن بر روی سرگردانی و آشفتگی است، که خواننده با شروع به خواندن متن، از طریق شخصیت های داستان به این عناصر پی می برد. شخصیت های نمایشنامه به دلیل اینکه قادر نیستند خود را به دیگری بفهمانند، هیچ توانی در دفاع از خودشان ندارند و از این رو در برقراری ارتباط با یکدیگر دچار مشکل جدی هستند.

"مگ" یکی از کارکترهای اصلی جشن تولد، مدام سوال های تکراری می پرسد. این تکرار پرسش ها اشاره به بی معنا بودن کلمات در شخصیت های نمایشنامه دارد.

خواننده ممکن است برای اولین بار که این نمایشنامه را بخواند، شوکه شود. چون معنای آن در درون کلمات و محتوا نهفته است. ما فقط دو روز از زندگی این چند شخصیت را داریم. نه از تاریخ آن ها اطلاعاتی به ما داده می شود و نه از آینده ی آن ها.

حتی زمانی که برای اولین بار نمایشنامه جشن تولد به صحنه ی تئاتر رفت، یکی از بینندگان مستقیما به پینتر ایمیل زد و از وی شکوه کرد که وقتش را هدر داده است. درست پس از سی سال معنای نمایشنامه برای همگان آشکار می شود، جنبه ی ی این نمایشنامه همه را به هیجان می آورد.

 

متن ایمیل این بانو به هارولد پینتر بدون ترجمه و با زبان اصلی:

Dear sir, I would be obliged if you would kindly explain to me the meaning of your paly The Birthday Party. These are the points which I don’t understand:

  1. Who are the two men?
  2. Where did Stanley come from?
  3. Were they all supposed to be normal?

و جوابی که پینتر به او داد همه را شوکه می کند:

Dear Madam, I would be would kindly explain to me the meaning of your letter. These are the points which I don’t understand:

  1. Who are you?
  2. Where did you come from?
  3. Are you supposed to be normal? You will appreciate that without the answers  to these questions I cannot fully understand your letter.

 

شاید بدبینانه ترین جنبه جشن تولد این است که تنها جایگزینی که پینتر برای آشفتگی و سرگردانی ارائه می دهد، یک زندگی همراه با بی تفاوتی، بی خیالی و داشتن رضایت از وضعیت موجود است. همه گناهی دارند که به خاطرش احساس ندامت می کنند، اما هیچ کس نمی خواهد با گناهانش رو به رو شود.

مسیر اصلی که مضامین این نمایشنامه در آن ظاهر می شود، از طریق ابهامات زندگی و گذشته افراد است، که هیچ کس جزییات آن را نمیداند. تنها حقیقت موجود در جشن تولد این است که هیچ حقیقتی وجود ندارد، تنها چیزی که هست آشفتگی و  سرگردانی است که اگر بخواهیم می توانیم نظمی را در میان آن ایجاد کنیم.

 

کسانی که به جنبه ی روانشناسی آن علاقه دارند می توانند به این سایت مراجعه کنند:

https://www.virascience.com/article/7029/


فیلم فریدا

جولی تایمور، فیلم فریدا(Frida) را با اقتباس از رمان "فریدا:زندگی‌نامه‌ای از فریدا کالو" در سال 2002 ساخت. سلما هایک برای بازی در این نقش، نامزد دریافت جایزهٔ اسکار بهترین هنرپیشهٔ نقش اول زن شد و موسیقی فیلم و چهره‌ پردازی آن جوایز اسکار سال 2002 را به دست آوردند.

فریدا کالو، نقاش مکزیکی سورئالیست، با وجود اینکه در جوانی دچار سانحه ای وحشتناک می شود و تا پایان عمر با آن دست و پنجه نرم می کند، در بستر بیماری به کمک پدرش نقاشی را می آموزد.

بیننده ای که بدون هیچ پیش زمینه ی و تاریخی، که کمتر با دنیای هنر و حتی مبارزه آشنایی دارد و نام فریدا نامی آشنا برای او نیست، به تماشای این فیلم می نشیند، ناخودآگاه فیلم را در دسته آثار بیوگرافی و درام قرار می دهد.

اما در طی مشاهده متناوب سکانس های فیلم، به تفاوت آن پی می برد. تفاوتی نه در نحوه پردازش که در شخصیت خاص و متفاوت کاراکتر اصلی فیلم یعنی فریدا کالو یافت می شود.

دو عامل در این فیلم بیننده را تحت تاثیر قرار می دهد:

1- پدر هنرمند فریدا: به دلیل اینکه دختر زیبایش توانایی حرکت کردن را از دست داده بود، آینه ای بالای سر او- روی سقف- نصب می کند و فریدا اولین اثرش را که تصویر خودش بود، به تابلومی کشد. و پس از آن تقریبا تمام آثار فریدا بازتابی از خودش روی بوم است.

2-استقلال عاطفی فریدا: در طول فیلم بیننده به تفاوت شخصیت فریدا با دیگر ن آشنا می شود. زنی مستقل، با اراده، حساس و خستگی ناپذیر. زنی متّکی به خود که این مستقل بودن، در دیالوگ تاثیر گذارش هنگام مواجهه با همدردی پدر، پس از طی مراحل سخت بعد از حادثه تصادف و درحالی که با چوب زیر بغل به سختی حرکت می کند، کاملاً بی نظیر است :

"بذار یک چلاق متّکی به خودم باشم!"

استقلال که یکی از رکن های اصلی آزادی و رهایی زن در نظام مردسالارانه و استثمار سیستم حاکمه است، یکی از صفات اصلی شخصیت فریدا است. گرچه گاهی او نیز همچون باقی ن دچار احساسات و حساسیت های خاص نه خود می شود، اما در نهایت به خاطر همین اراده و استقلال، توانایی این را دارد که میان دنیای شخصی خود و دنیای رنگارنگ و پر از نِ همسر نقاشش تمایز قائل شده، و تلاش می کند این رفت و آمد های گاه و بی گاه و تنوع طلبانه به حریم دونفره شان کشیده نشود.

مهم نیست فریدا را بشناسی یا نه، مهم این است که بعد از تماشای این فیلم او را که کمتر به زندگی آن توجه شده، خواهی شناخت. زنی که زندگیش با مبارزات انقلابیون مکزیک و روسیه، تروتسکیسم و استالینیسم و سوسیالیسم گره خورده و در کنار آن هنر بخش جدایی ناپدیر از زندگی اوست.

برای تماشای این فیلم، ذهن و قلبتان را از تعصب ها و باورهای خود خالی کنید و صرفا تماشا کنید. در سکانس های فیلم همجنس گرا بودن را یک تمایل آزاد و طبیعی و حق هر انسانی معرفی می کند، مرزهای روابط جنسی که همیشه یکی از تابوهای اجتماعی و اخلاقی به شمار می رفته، اینجا توسط فریدا شکسته می شود.

ازنظر او یک رابطه آزاد انسانی است. تمایلات همجنس گرایی به صورت بی پروا از زندگی عاطفی و جنسی فریدا به تصویر کشیده می شود. تمایلاتی که فریدا کالو نه آن را عار و نه غیر متعارف می شمارد و این اوج رهایی از گیر و دارهای اخلاقی تولید شده جوامع طبقاتی است.

انسان ها می توانند به یکدیگر عشق بورزند حتی به همجنس خود، بدون هیچ گونه احساس گناه و سرخوردگی. این مسئله که رابطه جنسی فقط در مرزهای اصول تعریف شده که برای شرکای غیر همجنس قابل توجیه است، در زندگی فریدا هیچ مفهومی ندارد. مسئله ای که همچنان در جوامع مختلف پدیده ای ناپسند و غیر معمول عنوان می یابد.

من تا به الان شانس مطالعه رمان فریدا را نداشته ام، با این حال فیلم آن را ماهانه چندین بار با اشتیاق میبینم. اگر کتاب فریدا را اول بخوانید و بعد فیلم را ببینید، مضمون و مقصود فیلم را می توانید بهتر درک کنید.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها